U kiss stories part 28
U kiss stories
من اینجا از u-kiss داستان می نویسم امیداوارم خوشتون بیاد
نگارش در تاريخ جمعه 1 دی 1391برچسب:U kiss stories part 28, توسط mina

 

 

 

فقط يه چيزي اون قسمتاي كه قرمز رنگه من دارم با خودم حرف ميزنم

 

بغض سنگيني گلومو پر كرده بود باورم نمي شد همش يه دروغ بود به خودم امدم فيلم

تموم شده بود

 با صداي گرفته گفتم:بقييش چي شد؟؟؟

يونا:مينا...راستش....باتريش تموم شد(ديد كه حرفه دونگهو نيمه موند)

من:مهم نيست .....حرفي رو... كه بايد ميزد زد

ايدا:اون يه اشغاله

يونا:خودم حسابشو ميرسم

بعد رفت طرف در كه داد زدم

من:نه

يونا همون جا وايساد برگشت سمتمو گفت:چي؟؟؟نشنيدي چي گفت اون احمق تو رو بازي داد

من:ميدونم ولي اين مشكله منه خودم حلش ميكنم

ياسي :چه جوري؟؟؟؟

من:به خودم مربوطه شما فقط ساكت باشيد

بعد به طرف اتاقم رفتم درو بستم و از پشت قفل كردم رفتم رو تختم نشستم زانومو بغل كردم و گريه ميكردم همش به خاطر يه فيلم اون ميتونست يه جور ديگه اذيتم كنه انقدر گريه كردم

كه كم كم خوابم برد

وقتي بيدار شدم صبح شده بود چقدر خوابيده بودم از رو تخت بلند شدم رفتم جلو ايينه

موهامو شونه كردم از اتاق بيرون امد همه تقريبا اماد بود و تو سالن منتظر من بودن كيفمو انداختم رو دوشم رفتم نزديكشون

من:صبح بخير همه زود بيدار شدن

يونا:مينا مسخره بازي در نيار مي خوا ي چيكار كني؟؟

من:نگران نباش دوباره كار احمقاته انجام نميدم امروز تموم ميشه فقط ساكت باشين

كيميا: باشه ولي اگه يه درس حسابي به اون احمق ندي من بهش ميدم

من:فقط هيچي نگين ما انگار هيچ فيلمي نديديم

و به طرف در رفتم در باز كردم كه دونگهو جلوم ظاهر شد

دونگهو:سلام به عزيز خودم

من تو دلم:اشغال عوضي

با سختي جلو اشكامو گرفتم و گفتم :سلام صبح بخير اينجا چي كار ميكني؟؟

دونگهو:من نه ما همه امديم  امروز كلاسامون يكيه

من:چه خوب پس بريم

دونگهو:بريم

بعد دستمو گرفت و راه افتاديم كه صداي كيميا رو از پشتم شنيدم: مينا

برگشتم و بهش نگاه كردم

كيميا:يادت نره امروز تمومش ميكني!!!

من:اره

دونگهو:چي رو؟؟

من:هيچي

رفتيم سر كلاس همه دخترا كنار هم نشسته بوديم و پسرام رديف پشت

معلم امد تو

معلم:سلامممممممممممممممممم

همه:سلام

معلم :خوب.....چون امروز اخرين جلسمونه و درسي هم نداريم كه بديم قرار بحث ازاد داشته باشيم ...خوب درباره ي چي حرف بزنيم......نظرتون چيه درباره ي تابستونتون حرف بزنيم

همه:اره

معلم:عاليه خوب همه بگين تابستون ميخواد چي كار كنين؟؟

تمام بچه ها به ترتيب شروع كردن به صحبت كردن تا رسيد به يونا

(خوب ما كاري نداريم بقيه چي ميگن ديگه)  

يونا:خوب من قرار امسال تابستون برم پيش مادر پدرم شايدم چندتا مسافرت هم برم

سوگي:خوب من با مادر پدر حرف زدم قرار سال ديگه بيام همين جا يك ماه تابستونم

ميرم ايران پيش خانوادم و زود برميگردم

كيميا:من قرار سال ديگه بيام اينجا منم برميگردم ايران پيش خانوادم اما يه ماه ديگه برميگردم

كه تابستونو با دوستام باشم

ايدا:خوب منم همين طور قرار برم وبرگردم

ياسي:من كه ديگه لازم نيست بگم

نوبت رسيد به من اما هيچي نميگفتم

معلم:مينا شي شما چي كار ميكنين اين تابستونو؟؟؟

نگاهي به دوستام انداختم همه سرشونو انداخته بودن پايين انگار ميدونستن چي ميخوام بگم

نفس عميقي كشيدمو گفتم:منم برميگردم ايران اما براي هميشه

صداي دونگهو رو از پشت ميشنيدم كه ميگفت:ديونه شدي اخه براي چي؟؟؟

معلم:او...... واقعا ناراحت شدم شما دانش اموز خوبي بودين

من:ممنونم

زنگ كه خورد سريع وسايلمو جمع كردم واز جام پاشدم ميخواستم از كلاس بيرون برم كه يكي از پشت دستمو گرفت دونگهو بود

من:ميشه دستمو ول كني؟؟

دونگهو:بگو كه شوخي كردي!!!

من:چه خوب فيلم بازي ميكني شين دونگهو ميدونم الان تو دلت پارتي گرفتي!

من:شوخي نبود

دونگهو از جاش بلند شد و با فرياد گفت:يعني چي ميخواي كه بري پس من چي ميشم

براي چي ميخواي بري اصلا ها؟؟؟

من:چرا داد ميزني از اولشم بهت گفتم ما نميتونيم با هم دوست باشيم اما تو اصرار كردي

خانوادم ازم خواستن كه برگردم من كه نميتونم بهشون نه بگم

دونگهو:چرا نميتوني بگو من به اينجا عادت كردم مدرسه هاي اينجا خيلي بهتر از

ايرانه

امدم جوابشو بدم كه كيميا امد جلو گفت:تمومش كنين همه دارن نگاتون ميكنن

من:باشه كيمي... دونگهو امشب بيايد پيش ما همه تون با هم فيلم ببينم درمورد اون موضوع هم حرف بزنيم

ايلاي كه دم در بود داد زد:هستم شديد

من .:تو يكي ديگه خفه شو تو بودي كه اين نقشه رو براي دونگهو كشيدي

يونا كه متوجه شده بود ميخوام چي كار كنم گفت:عاليه من يه فيلم جديد گرفتم خيلي غم انگيز

اونو با هم ميبينيم

دونگهو:خيلي خوب تا شب

داشت ميرفت كه دستشو گرفتم رفتم جلو و گونشو بوسيدم : ناراحت نباش باشه چون قرار امشب تموم بشه

دونگهو:چه طور تو ميخواي بري؟؟؟

من:درست ميشه امشب همه چي درست ميشه بهت قول ميدم

و از كنارش رد شدم دخترام پشتم مي امدن

رفتيم تو حياط رو صندلي نشستيم

يونا:پس ميخواي امشب فيلمو بهشون نشون بدين<

نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت18:03---1 دی 1391
شیما نه شیدا منم بابا

ساعت17:17---1 دی 1391
عالی بود عالی واییییی ولی غم انگیزه آه دونگهو خیلی بدی ههههه مرسی زود قسمت بعدو بذار که ببینم چه میشهپاسخ:اخه شیما خبر نداری مودمم سوخته با بدختی میام قول میدم هر وفت درست شد بیام

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: